امشب شب رسیدن هستش
شب رسیدن یه یار واقعی....به امامش
هر چند که به قیمت جون کوچیکش تموم شد..
اما خب دیگه این جون نیمه جون و خسته رو بدون بابا میخواست چیکار..
آقا جان...
یا صاحب الزمان
چقد تو خوبی آقا..
که من بد رو تحمل میکنی
شرمنده ام آقا
چقد من بدم
که اینقدر گناه میکنم و شما رو اذیت میکنم
شرمنده ام.. خیلییییییییی
دستم رو بگیر.... آقاااااااااااااااااااااا.....
نجاتم بده....
بگذار همه ى زندگی ام گره کور بخورد
"تو " که باشی ملالی نیست...
نگاه تو گره از همه چیز باز می کند
حتی از دل گره خورده ى من!
طبق معمول هر شب،دلم برات تنگ شده..
و بیحوصله شدم...
نه درس میفهمم...نه حال کاری رو دارم
فقط نشستم یه گوشه...
کنار خیالت...
و خیره به تصویر صورتت که تو ذهنم هم شده...
از یه دختر چادری قد کوتاه که صورت مثل قرص ماه تمام شب چهارده میدرخشه
با اون سربزیری همیشگی و لبخند روی لبش که حیات میبخشه به اطرافیانش...
چه میشه کرد...
کی فکرش رو میکرد منم یه روزی عاشق بشم...
و کی میتونه تصور کنه که من بیخیال تو بشم...
دوستت دارم.
ای کاش بتونم یه روزی این جمله رو در گوش تو بگم.
یا علی :-)