همینجوری
جمعه, ۲۲ آبان ۱۳۹۴، ۱۰:۳۴ ب.ظ
طبق معمول هر شب،دلم برات تنگ شده..
و بیحوصله شدم...
نه درس میفهمم...نه حال کاری رو دارم
فقط نشستم یه گوشه...
کنار خیالت...
و خیره به تصویر صورتت که تو ذهنم هم شده...
از یه دختر چادری قد کوتاه که صورت مثل قرص ماه تمام شب چهارده میدرخشه
با اون سربزیری همیشگی و لبخند روی لبش که حیات میبخشه به اطرافیانش...
چه میشه کرد...
کی فکرش رو میکرد منم یه روزی عاشق بشم...
و کی میتونه تصور کنه که من بیخیال تو بشم...
دوستت دارم.
ای کاش بتونم یه روزی این جمله رو در گوش تو بگم.
یا علی :-)
۹۴/۰۸/۲۲