روز نوشت 1
امروز.. یکشنبه...
از اون روزاست که حوصله ندارم...
حوصله هیچ کس و هیچ چیز...
نه جواب درست حسابی به اونی که دوستش داشتم دادم...
نه حتی بر خلاف رو روز های گذشته به مادرم زنگ زدم...فقط سکوت..خواب
الان هم که اومدم درس بخونم.. اصلا حال و حوصله اش رو ندارم
با این که اینایی رو که دارم میخونم..هم دوست دارم..هم بلدم!
ولی هیچ رغبتی نیست...
به قول شاعر
تو نیستی و در این انزوای تو در تو
دلم برای حضورت عجیب لک زده است
دبیر وحشی انشای مان که مرد بدیست
به جرم نوشتن از تو مرا کتک زده است
البته دبیر وحشی انشا اینجا محلی از اعراب نداره.
پدر و مادر زیبا هستن.. محبت شون هم زیباست
رفاقت هم زیباست
پزشکی هم زیباست...
حس درمان و آرامش دادن به مریض،احترام به همراه مریض و توضیح با آرامش به اونها، طوری که از هر جای بیمارستان که تو رو ببینن، با چهره باز ازت استقبال میکنن...
و....کلا استیجری هم با همه سختی هاش، زیباست..
ولی عشق...از همه شون زیبا تره...
چشم های یه نفر...از همه ی زیبایی هایی که دیدم تو عمرم زیبا تره ( توهم و تعارف و چرندیات نیست به خدا)
آگه به من باشه.. دیگه نمیگذارم عینک آفتابی بزنه..
همشون رو میشکنم...
مگه دنیا چند روزه که آدم تو همین چند روز کوتاه هم زیبا ترین آفریده خدا رو نبینه...
بگذریم...
اگر فرصتی شد.. این سری پست ها هم ادامه دارد
البته بعیده...!
یا علی