مرگ بر هرچه به جز اسم تو در زندگی ام
این که اشکال ندارد تو " شعارم " بشوی؟
بعضی وقتا خصوصیت ادما یجوریه که خوشایند ادم نیست...

گنجشک و هوای پاک نم نم دارم
صبحانه ی شعر و چایی دم دارم
لبخند بزن پنجره ها را وا کن
یک "صبح بخیر" این وسط کم دارم
یکم سردرد، یکم سوزش گلو و چشم ها...
رفتم درمانگاه، گفت سرماخوردی و باید آمپول بزنی..
منم خیلی شجاعانه گفتم نمی زنم :))))
یه چند بسته قرص و کپسول و شربت و....
اگه من دکتر عمومی بمونم حوصلم سر میره ...
خیلییییییییییییی
کل آدمایی که اومده بودن سرماخورده بودن ،همش ادم سرماخوردگی ویزیت کنه که نمیشه شغل مهیجی که بخاطرش این همه آدم غربتو تحمل کنه ...
اصلا مشکل اینا نیست ...
فردا شب یلداس...
اصفهانیا با یه ذوقی از فردا شب می گفتن
ولی من خونه نیستم
همه ی ناراحتیم از اینه :(
همیشه مامانم بهمون کادو می داد ...شب همه رو دعوت می کرد
اما الان تو اتاقمون فقط من میمونم ،بقیه می رن خونه...
نهایتش اینه که همه ی همکلاسیا دور هم جمع بشن و یکم مسخره بازی در بیارن مثل همه ی شبای دیگه ی خوابگاه
و این هیچ فرقی با شبای دیگه نداره ...
اما هیچ چی مثل یه خونه نمیشه که با کلی ذوق و شوق وسایلو آماده کنی و ...
عجب وضعیه...
الان شاید داری فکر می کنی که چقد این دختره دیوانس
مردم تو چه فکرایی هستن ،چه مشکلاتی دارن ،این نگران شب یلداس ! :)
ولی خب می گم زندگی با همین چیزای کوچیک و اتفاقای ساده س که قشنگ میشه و از روزمرگی در میاد ...
نه؟؟

خدایا نمی دانم طوفان سرنوشت برایمان چه خوابی دیده است
اما دعا می کنم
چون می دانم تاثیر دارد...
دلهره دارم
اما دعا می کنم و در خواست
که...
هرگز دو قلب را که بهم پیوند خورده اند ،از هم جدا نکن....
چون هر دو می شکنند و قلبی که شکست دیگر به درد زندگی نمی خورد
و سهمش در هر لحظه ای از زندگی فقط یک آه است از نبودن کسی که باید می بود و نیست!
آمین یا رب العالمین

خدایا از دست آدمات دلم گرفته ,منو ببر پیش خودت...
|
از دل و دیده ، گرامی تر هم آیا هست ؟ - دست ، آری ، ز دل و دیده گرامی تر : دست ! زین همه گوهر پیدا و نهان در تن و جان ، بی گمان دست گرانقدرتر است . هر چه حاصل کنی از دنیا ، دستاورد است ! هر چه اسباب جهان باشد ، در روی زمین ، دست دارد همه را زیر نگین ! سلطنت را که شنیده ست چنین ؟! شرف دست همین بس که نوشتن با اوست ! خوشترین مایه دلبستگی من با اوست . در فروبسته ترین دشواری ، در گرانبارترین نومیدی ، بارها بر سرخود ، بانگ زدم : - هیچت ار نیست مخور خون جگر ، دست که هست ! بیستون را یاد آر ، دست هایت را بسپار به کار ، کوه را چون پَر کاه از سر راهت بردار ! وه چه نیروی شگفت انگیزی است ، دست هایی که به هم پیوسته است ! به یقین ، هر که به هر جای ، در آید از پای دست هایش بسته است ! دست در دست کسی ، یعنی : پیوند دو جان ! دست در دست کسی یعنی : پیمان دو عشق ! دست در دست کسی داری اگر ، دانی ، دست ، چه سخن ها که بیان می کند از دوست به دوست ؛ لحظه ای چند که از دست طبیب ، گرمی مهر به پیشانی بیمار رسد ؛ نوشداروی شفا بخش تر از داروی اوست ! چون به رقص آیی و سرمست برافشانی دست ، پرچم شادی و شوق است که افراشته ای ! لشکر غم خورد از پرچم دست تو شکست ! دست ، گنجینه مهر و هنر است : خواه بر پرده ساز ، خواه در گردن دوست ، خواه بر چهره نقش ، خواه بر دنده چرخ ، خواه بر دسته داس ، خواه در یاری نابینایی ، خواه در ساختن فردایی ! آنچه آتش به دلم می زند ، اینک ، هر دم بار این درد و دریغ است که ما تیرهامان به هدف نیک رسیده است ، ولی دست هامان ، نرسیده است به هم ! |