اینجا باورنیه... مثل هوای دل من... که از نامردی اطرافیانشان... از دل شکستن اونا.. هر روز باورنیه...
هر روز...و هر ساعت...
دلخوشی من....
زود تر بیا...
تند تر بخون...
یا علی
اینجا باورنیه... مثل هوای دل من... که از نامردی اطرافیانشان... از دل شکستن اونا.. هر روز باورنیه...
هر روز...و هر ساعت...
دلخوشی من....
زود تر بیا...
تند تر بخون...
یا علی
من...
هر روز فکر میکنم...
هر روز...
من فکر میکنم...
فکر میکنم...
من..
هر روز..
هر روز... هر روز...
.
.
.
.
.
.
.
.
که آخرش چی میشه...
چی میشه...
در خیالات خودم در زیربارانی که نیست
می رسم باتو به خانه٬ از خیابانی که نیست
می نشینی روبرویم خستگی در می کنی
چای می ریزم برایت٬ توی فنجانی که نیست
بازمی خندی و می پرسی که حالت بهتر است؟
باز می خندم که خیلی٬ گرچه می دانی که نیست...
سر به زیر و ساده و بی دست و پا می رفت دل
ناگهان روی کسی دید و حواسش پرت شد....
کاش می شد که عمر این شب ها ، مثل موهای مشکی ات کوتاه
به خودم وعده می دهم که برو! ته این جاده می رسد تا ماه!
بیست سال است یک نفر دارد، در دلم انتظار میکارد
بیست سال است دوستت دارم، از همان عصر دوم دی ماه
که خدا آفرید دستم را بسپارد به دست های خودت
بسپارد به دست های کسی ? که ندارد از عاشقی اکراه
شاید از ازدحام دلتنگی ست ،هر کجا می روم همانجایی
لب ساحل...کرانه های خلیج...کوچه پس کوچه های شهر شلوغ
چندروزی ست با خیالاتم ، خواب تاریخ را به هم زده ام
آه چیزی نمانده کشته شوم مخفیانه به دست نادرشاه
تب؟ ندارم نه! حال من خوب است . باخودم حرف می زنم؟ شاید!
بهتر از این نمی شود حال شاعری که بریده نیمه ی راه
شعر با من بگو مگو دارد ، زندگی بچگانه لج کرده!
نیستی و بهانه گیر شدم ... نیستی و بدون یک همراه
دوست دارم که با خودم باشم ، دوست دارم به خانه برگردم
چندروزی بدون مردم شهر ، فارغ ازهای و هوی دانشگاه
باخودم حرف می زنم، شاید راه کوتاه تر شود قدری
که به آخر می رسد این راه... که به آخر می رسد این راه!
غم های زمانه ام که بی حد باشد
یا آب و هوای دل من بد باشد
در تَق تَقِ این قطار حل خواهد شد
وقتی حرکت به سمت “مشهد” باشد !