دلتنگی
شوخی سرش نمی شود
دلتنگی موریانه است و
من هنوز آدم نشده ام
من هنوز
چوبی ام!
"مهدیه لطیفی"
دلتنگی
شوخی سرش نمی شود
دلتنگی موریانه است و
من هنوز آدم نشده ام
من هنوز
چوبی ام!
"مهدیه لطیفی"
قیصر امین پور:
خوبِ من! حیف است حال خوبمان را بد کنیم
راه رود جاری احساسمان را سد کنیم
عشق، در هر حالتی خوب است؛ خوبِ خوبِ خوب
پس نباید با "اگر" یا "شاید" آن را بد کنیم
دل به دریا میزنم من... دل به دریا میزنی؟
تا توکّل بر هر آنچه پیش میآید کنیم
جای حسرت خوردن و ماندن، بیا راهی شویم
پایمان را نذر راه و قسمتِ مقصد کنیم
میتوانی، میتوانم، میشود؛ نه! شک نکن
باورم کن تا "نباید" را "فقط باید" کنیم
زندگی جاریست؛ بسم الله... از آغاز راه...
نقطههای مشترک را میشود ممتد کنیم
آخرش روزی بهار خندههامان میرسد
پس بیا با عشق، فصل بغضمان را رد کنیم...
و من...
لهوف میخوانم...
و...
به تو فکـــــــــــر میکنم...
تویی که در یکـــــ روز۷۲بار ابراهیم شدی...
ابراهیمی که نه خنجرش کند شد...
نه باز لبخند بر لب هاجرش نقش بست...
و نه اسماعیلش دیگر از قربانگاه باز گشت...
لیلایش به اشک نشست و علی اکبرش به خون...
ابراهیمی که اسماعیلش را قربانی کردند...
با خنجر
اما نه با یک خنجر...
نه با یک نیزه
نه با یک سنگ...
نه با....
با هرچه که بود و نبود...
ابراهیمی که چشم اسماعیلش را بستند
نه با پارچه... با خون
بستند...
نه برای اینکه دل پدر نلرزد...
بستند تا او نبیند و....پدرش به تماشا بنشیند...
و او را به قربانگاه کشیدند....
و بریدند...
نمیگویم حنجر را...
مفعولی در کار نیست...
که این "بریدن" ...به اندازه ی تفسیر اربا اربا...مفعول دارد ...
و...
و من...به تو فکر میکنم...که حالا...در کربلا...
خوب تر
از خوب میدانی...
قرار اســــتــــــــ تاریخ تکرار شود
و ابراهیم تکرار شود...و اسماعیل...
و آبـــ...قبل از قربانی...
آه
فدای لبی که بر لبش نهادی...
وقتی که گفت:
واعطشا
راستی...
تو چقـــــــــدر ابراهیم تری . . .
یا حسین (ع)
گفتم:«بدوم تا تو همه فاصله ها را»
تا زودتر از واقعه گویم گله ها را
چون آینه پیش تو نشستم که ببینی
در من اثر سخت ترین زلزله ها را
پر نقش تر از فرش دلم بافته ای نیست
از بس که گره زد به گره حوصله ها را
ما تلخی نه گفتنمان را که چشیدیم
وقت است بنوشیم از این پس بله ها را
بگذار ببینیم بر این جغد نشسته
یک بار دگر پر زدن چلچله ها را
یک بار هم ای عشق من از عقل میندیش
بگذار که دل حل بکند مسئله ها را...
برای حذف آدم های سمی از زندگیتان هیچ گاه احساس گناه و خجالت و پشیمانی نکنید: فرقی نمیکند از بستگانتان باشد یا دوستتان, یا هر کسی که می شناسید و هست..
مجبور نیستید برای کسی که باعث رنج و احساس حقارت در شما میشود جایی باز کنید، جدایی ها تلخند و آزاردهنده،
اما از دست دادن کسی که قدر شما را نمیداند و به شما احترام نمیگذارد،
در حقیقت منفعت است نه خسارت،
هرگز سعی نکنید کسی را متوجه ارزشتان کنید،
اگر فردی قدر شما را نمیداند این یعنی لیاقت شما را ندارد،
به خودتان احترام بگذارید و با کسانی باشید که واقعا برای شما ارزش قائلند.....