خیلی دوستت دارم.... خیلییییییییی....
خدایا
خسته شدم...
با چند نفر بجنگم...
با چند نفر بحث کنم..
ناز چند نفر رو بکشم...
چقدر لبخند تصنعی...
چقدر تحمل کسایی که هر چی توضیح میدم .... هر چی میگم نمیتونم...نمیفهمن...درک نمیکنن
ارباب..دریاب
یک عمر اگر روزه بگیریم و بگیرند
با یک لحظه عطش گلوی خشک علی اصغر برابر نمی شود ....
تشنگی بده ...
برای شش ماهه جای خود دارد ....
از دلش فقط رباب خبر دارد...
تو را من زهر شیرین خوانم ای عشق،
که نامی خوشتر از اینت ندانم.
وگر – هر لحظه – رنگی تازه گیری،
به غیر از زهر شیرینت نخوانم.
تو زهری، زهر گرم سینهسوزی،
تو شیرینی، که شور هستی از توست.
شراب جام خورشیدی، که جان را
نشاط از تو، غم از تو، مستی از توست.
بسی گفتند: – «دل از عشق برگیر!
که: نیرنگ است و افسون است و جادوست!»
ولی ما دل به او بستیم و دیدیم
که او زهر است، اما … نوشداروست!
چه غم دارم که این زهر تبآلود،
تنم را در جدایی میگدازد
از آن شادم که در هنگامهی درد،
غمی شیرین دلم را مینوازد.
اگر مرگم به نامردی نگیرد:
مرا مهر تو در دل جاودانیست.
وگر عمرم به ناکامی سرآید؛
تو را دارم که مرگم زندگانیست.
دارم میرم خونه... نمیدونم چرا حس خیلی بدی دارم...
حس میکنم دیگه برگشتی نیست...
خدا نکنه