کربلا
شنبه, ۱۵ خرداد ۱۳۹۵، ۰۱:۲۲ ق.ظ
اومدم الان یه پست مفصل بگذارم...
ولی...
ولش
الان فقط تو فکر اینم که یهو خدای نکرده امشب ناراحت نشده باشه از دستم...
با ناراحتی نخوابیده باشه..
حتی یه ذره اش هم دوست ندارم
ای کاش میدونست... از روزی که گرفتار شده دلم... تو همین دویا سه سال
اینقدری که از خدا سلامتی خودش وخانوادهاش رو خواستم...
تو این بیست سال خودم و خونواده خودم رو دعا نکردم...
همین روزا.. دوست دارم یه بار زنگ بزنم بهش.. باهاش حرف بزنم در این مورد...
طوری که دلش حتی یه ذره هم نلرزه...
اخه به نظرم هنوز خیلی مطمئن نشده ازم..
مطمئنم قانع میکنمش... ان شاا....
قربونش برم من :-) 😘
۹۵/۰۳/۱۵