ریزه میزه ی دوست داشتنی من
پریروز جواد سه سیب بهم تعارف کرد..
از همه کوچولو ترش رو برداشتم...
توی خونه شون هم یخ بالشت کوچیک بود..که من خیلی ازش خوشم میومد و شب اونو میگذاشتم زیر سرم..
بعد داشتم واسش تعریف میکردم که من از بچه گی چیز های ریزه میزه رو خیلی دوست داشتم...
حتی مادرم هم میدونست... واسه همین همیشه وقتی کتلت درست میکرد.همیشه یه دو تا دونه کوچولو تر از بقیه برای من درست میکرد...
تو همین حین بود( وسط این جملات که داشتم به جواد میگفتم) .. یهو یاد تو افتادم...
ریزه میزه ی دوست داشتنی من...
دیگه مگه خنده من بند میومد...
واسه خودمم خیلی این موضوع جالب بود
پ.ن.انصافا تو مصداق ضرب المثل"" فلفل نبین چه ریزه.. بشکن ببین چه تیزه"" هستی
پ.ن.امشب عطا اومده بود خوابگاه... بعد جواد دو تا کیوی داده بود عطا بیاره.. گفته بود "" کوچیکه "" برای محمده.... ;-)
پ.ن. منم بعدش کلی خندیدم... ولی نمیدونم چرا این پسرا اینقدر بی عاطفه اند...اینقدر بهم گفتن کوفه و مرض و درد....که هر چی خوشی از یاد تو، تو ذهنم بود...کوفتم شد :-(
بگذریم
یا علی