معتکف عاشق بود... بر منزل معشوقه اش...
اعتکاف...
چه واژه شیرینی...
آگه بخوام معنیش کنم...میگم..
سه روز..تو بغل خود خدا...
سه روز...بی گناه...
سه روز... عاشقی...
سه روز..مهمونی خیلی خصوصی
سه روز..فقط من وخدا و درد دل...
درد دل های یه ساله...
امسال هم اعتکاف از راه رسید...
البته روند بی توفیقی های من که داره تکمیل میشه...
امسال دعوت نشدیم اعتکاف...
خوش بحال بقیه که میرن..
من که خیلی دلم میخواد...
اصلاخیلیییییییییا...
ولی حیف...
ان شاا.. اونایی که میرن..منو هم دعا کنن... یا تو نیت شون شریک کنن
آنقدر نگران نباش
دلشوره و نگرانی و خس بدم برای دیروز نیست...
البته خب شاید دلم میخواست دیروز برطرف بشه.. ولی خب نشد...اما اینا به تو فکر نکنم مربوط بشه
اصلا از چندین پیش اینا رو داشتم...
یکشنبه از دکتر حاج هاشمی یه قرص ضد اضطراب پرسیدم که خواب آور نباشه...
امروز رفتم گرفتم...
Buspiron
بعد سر ناهار خوردم...الان به شدت سرم گیج میره..رفتم دیده اولین و بیشترین عارضه اش هستش...
الان هم تو هپروتم...!
جای شما خالی..خیلی فاز میده! ;-)
من برم درس..که وضعم خیلی خرابه
یا علی