درکت می کنم
چهارشنبه, ۲۹ مهر ۱۳۹۴، ۰۱:۴۸ ب.ظ
اقا بخاطر تو جانمم میدم....
این فاصله که چیزی نیست
عمرم ,جوونیم,تکام زندگیم بفدات حسین....
فدای یه قطره خون اصغرت..
اولش سخت بود...
شب اول روم نشد برم تو...
دم در هیئت نشستم...
خیلی گریه کردم
بعد یه خانمی اومد,از خادمای هیئت, گفت امام حسین دوست نداره مهمونش رو زمین و دم در باشه,بفرمایید تو...
بیشتر گریم گرفت....
خیلیییی
سرم کلا پایین بود...
گفتم اقا خودت یکاری بکن...
اگه قسمته ما رو بهم برسون...
هوامونو داشته باش...
ما هیئتی بزرگ شدیم...
ما رو از در خونه ات نرون...
اره درسته ...
همه ى حرفات درسته
درسته که همو دوست داریم
:-$
و بدون هم... نکیتونیم زندگی کنیم
ولی بدون رضایت خدا هست که ما رو به خوشبختی می رسونه...
اگه بدونی همین دو روز چقد بی تابی کردم :-$ :-$
اما عیب نداره
کمک خدا بیشتره
حیلی
منم دلم روشنه
خیلی بیشتر ازقبل
پس فاصله داشته باشیم,هوای همو داشته باشیم
نه اونقدر که گناه بشه,ن اونقدر که حس کنیم قید همو زدیم
فقط اخرین بار می گم مراقب خودت باش :'(:-(
یاعلی
۹۴/۰۷/۲۹