احساس می کنم که کمی ! دوست داریم ....تنها دلیل منطقی ام چشم های توست...

ناگهان آیینه حیران شد، گمان کردم تویی
ماه پشت ابر پنهان شد، گمان کردم تویی
ردپایی تازه از پشت صنوبرها گذشت ...
چشم آهوها هراسان شد، گمان کردم تویی
ای نسیم بیقرار روزهای عاشقی
هر کجا زلفی پریشان شد، گمان کردم تویی
سایه زلف کسی چون ابر بر دوزخ گذشت
آتشی دیگر گلستان شد، گمان کردم تویی
باد پیراهن کشید از دست گلها ناگهان
عطر نیلوفر فراوان شد، گمان کردم تویی
چون گلی در باغ، پیراهن دریدم در غمت
غنچهای سر در گریبان شد، گمان کردم تویی
کشتهای در پای خود دیدی یقین کردی من
سایهای بر خاک مهمان شد، گمان کردم تویی
فاضل نظری
پ.ن1: بودنم را باور کن ،حتی اگر در سایه ات پنهان باشم!
پ.ن2:بی تو وعده بهشت را هم نمی خواهم،نبودنت آغاز وعده های تلخ خداست!
پ.ن3:یه اصلیه که می گه تو دنیا هیچ وقت دل نبند!چون دنیا انقد کوچیکه که دوتا دل پیش هم جا نمی شن...ولی اگه یروز این اصلو شکستی و دل بستی ،هیج وقت رهاش نکن ،چون دنیا انقد بزرگه که دیگه نمی تونی همچین دلی رو توش پیدا کنی ...بدون این دنیاست که به وسعت قلب شما دوتا بزرگ می شه...
پ.ن4:می گن عشق و رسیدن خستگی داره ،اما بسلامتی فرهاد که می گفت : من خستگی را خسته می کنم به پای تو...
پ.ن5:ممکنه خواب باشی
خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ
نه عامو،بیدار بیداری :)
:$