شب سخت
جمعه, ۳ مهر ۱۳۹۴، ۱۱:۱۹ ق.ظ
خدا میدونه دیشب چه شب سختی بود
انگار تمام مشکلات دنیا رو گذاشته بودن روی شانه های من...
به شدت به مغزم فشار میومد
تا نماز صبح اینقدر کابوس و خواب های ترسناک و پریشان دیدم که اصلا فکر نکنم نیم ساعت هم خوابم برده باشه
خودمم تعجب کردم از این وضع
هی میگفتم.. چت شده پسر؟ چرا اینجوری هستش؟
اروم بگیر.. بخواب...
ولی خب نمیشد
دیگه بعد نماز اینقدر دلم رو به آقا متصل کردم و ازش کمک خواستم و توکل کردم که اروم شدم
و خوابیدم...
صبحی داشتم فکر میکردم..
به اون آیه قرآن.. که میگه... همسران شما،مثل لباس برای شما هستند!
بعد دیدم واقعا همین طوره.. من هم خیلی رو لباس خریدن حساسم.. خیلی میگردم..
ولی همیشه بهترین جنس رو میخرم... الزاما هم بهترین جنس، گرون ترین جنس نیست.. ولی خب هزینه های خاص خودش رو داره...
ولی پیدا کردنش و رسیدن بهش خیلی سخته...
و حالا من بهترین همراه زندگیم رو پیدا کردم...
بهترین جنس...
رسیدن بهش سخته.. خیلی..ولی غیر ممکن نیست...
رسیدن بهش زمان میبره...
حوصله میخواد
فداکاری میخواد
صبر میخواد
سختی و ایثار زیادی میطلبه...
ولی اینقدر جنسش عالیه.. که آدم نمیتونه بیخیالش بشه...
مگر اینکه مجبور بشم..یعنی قسمت من نباشه...:-(
ولی بعد از نماز...از خدا خواستم منو با نرسیدن بهش امتحان نکنه..
بگذاره برسیم...بعد هر چی خواست امتحان بگیره...
اینقدر به همراهم مطمئن هستم.. که یقین دارم با کمک اون و توکل به خدا،همه ی امتحان ها رو قبول میشم.
و اما تو...
باید صبر کنی..
قبول کنی مثل مروارید عمق دریا، با ارزش و نایابی..
قبول کنی که رسیدن به تو سخته
و قبول کنی که اینقدر با ارزشی که هر کسی حاضره جونش رو هم بده تا بهت برسه...
پس آگه واقعا.. تک دختر مغرور بهار هستی که عاشق چشم پسر خوانده ی پاییز شده...!!
صبر کن...
تا از قوره... حلوای شیرینی درست کنی.
یا علی
۹۴/۰۷/۰۳